تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دنیا دو روزه
و آدرس
saeednima.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
با لینک کردن بازدید
خود را افزایش دهید
دوست دار شما
سعید و نیما
دانشجوی تهران شمال :
نکته : وقتی می خونید این قسمتو سعی کنید لباتون تا حد امکان غنچه باشه:
بی ادب , تو واقعا عقلتو از دست دادی . منو ترسوندی بی ...تلفظ : بی ششووور ( امیدوارم ولنتاین کچل شی . بد بد بد)
دانشجوی تهران جنوب:
(.... .... .... ..... ... .. ... ..کلا سانسور شد )
دانشجوی دانشگاه تهران :
وطن فروش مزدور , لیبرال خود فروخته , مخل نظام , تو حق شرکت در انتخابات بعدی رو نداری با اون کاندید از خودت نفهم تر , فاشیست تند رو
(توجه داشته باشید که موضوع دعوا سیاسی بوده)
دانشجوی پزشکی :
در دیکشنری این بروبچ کلمه ی فحش تعریف نشدست
دانشجوی هنر :
من شعر دوازدهم از هشت کتاب استاد سهراب رو به تو بی ادب بی فرهنگ تقدیم می کنم امیدوارت گیتارت بشکنه و تا اخر عمر یکه و تنها و بی عشق و ژولیت بمونی .
وفتی هم کار بالا می گیره کاریکاتور همدیگه رو می کشن .
دانشجوی الهیات :
یا ایهو الذی فحشو فحشً فاحشتن ای هستیت به عدم مبدل , ای دچار دور تسلسل شده , ای علتت به ممکن الوجود گرویده , فلسفه ی تو دچار تضاد شده و من به خود اجازه ی بحث نمی دم .... *
*: این آخری که گفت از اون ناجوراش بود که فلش بک زد به دوران دبیرستان و رشته ی علوم انسانی که می خوند و واسه خودش یلی بود
دانشجوی تربیت بدنی:
به من گفتی ... , ... خودتی و جد و آبادت
به همین کوتاهی البته بعدش یه 2 ساعتی بزن بزن می شه
دانشجوی زبان خارجی :
هنوز دعوا نشده , شروع می کنن خارجکی بلغور کردن البته به نظر من اگه ترجمه ی حرفاشونو می دونستند خودشون رو زبونشون فلفل می ریختن و 2 روز تو اتاق خودشونو حبس می کردن
دانشجوی حقوق :
تو با این کارت به حقوق شهروندی من تجاوز کردی و من طبق اصل 153 قانون اساسی حق دارم ازت شکایت کنم و مادرتو به عزات بشونم شما می تونید هیچی نگید اما هر چی بگید بر علیه شما تو دادگاه استفاده می شه .
راستی اگه وکیل تسخیری خواستی به خودم بگو
دانشجوی دانشگاه اسلامشهر:
اونجا فحش نمیدن،کار دیگه باهات میکنن...
دانشکده ی کاشون :
کسی با تو حرف نزد . کثافت مرض . از جلو چشام خفه شو . وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند !
( من قصد توهین یه هیشکی رو ندارم )
دانشگاه اهواز :
ولک جاسم بگیرش ، دندوناتو پاره میکنم ! به کی چپ چپ نگاه کردی ولک ( باقی درگیری فیزیکی و با سلاح سرد انجام میشه ! )
دانشجوی دختر
دراکثر موارد دختره وقتی با پسره دعواش میشه:
دختر: تو همیشه به من دروغ گفتی ,
تو هیچ وقت منو دوست نداشتی ,
من بازیچه ی دستای کثیفت بودم ,
حالا جواب خونوادمو چی بدم ؟!
برو گمشو دیگه نمی خوام ببینمت .
«جان بلا نکارد» از روى نيکمت برخاست. لباس ارتشىاش را مرتب کرد و به تماشاى انبوه جمعيت که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزى پيش مىگرفتند مشغول شد. او به دنبال دخترى مىگشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مىشناخت دخترى با يک گل سرخ.
از سيزده ماه پيش دلبستگىاش به او آغاز شده بود. از يک کتابخانه مرکزى فلوريدا با برداشتن کتابى از قفسه ناگهان خود را شيفته و مسحور يافته بود. اما نه شيفته کلمات کتاب بلکه شيفته يادداشتهايى با مداد که در حاشيه صفحات آن به چشم مىخورد. دست خطى لطيف که حکايت از ذهنى هشيار و درونبين و باطنى ژرف داشت. در صفحه اول «جان» توانست نام صاحب دست خط را بيابد: «هاليس مى نل». با اندکى جست و جو و صرف وقت توانست نشانى خانم هاليس را پيدا کند. «جان» براى او نامهاى نوشت و ضمن معرفى خود از او در خواست کرد که به نامه نگارى با او بپردازد.
روز بعد جان سوار بر کشتى شد تا براى خدمت در جنگ جهانى دوم عازم شود. در طول يک سال و يک ماه پس از آن دو طرف به تدريج با مکاتبه و نامهنگارى به شناخت يکديگر پرداختند. هر نامه همچون دانهاى بود که بر خاک قلبى حاصلخيز فرو مىافتاد و به تدريج عشق شروع به جوانه زدن کرد. جان در خواست عکس کرد ولى با مخالفت ميس هاليس رو به رو شد. به نظر هاليس اگر جان قلباً به او توجه داشت ديگر شکل ظاهرىاش نمىتوانست براى او چندان با اهميت باشد. وقتى سرانجام روز بازگشت جان فرا رسيد آنها قرار نخستين ديدار ملاقات خود را گذاشتند: ٧ بعد از ظهر در ايستگاه مرکزى نيويورک. هاليس نوشته بود: «تو مرا خواهى شناخت از روى رز سرخى که بر کلاهم خواهم گذاشت.» بنابراين راس ساعت ٧ بعدازظهر جان به دنبال دخترى مىگشت که قلبش را سخت دوست مىداشت اما چهرهاش را هرگز نديده بود. ادامه ماجرا را از زبان جان بشنويد:
زن جوانى داشت به سمت من مىآمد بلند قامت وخوش اندام - موهاى طلايىاش در حلقههايى زيبا کنار گوشهاى ظريفش جمع شده بود. چشمان آبى او به رنگ آبى گلها بود و در لباس سبز روشنش به بهارى مىماند که جان گرفته باشد. من بىاراده به سمت او گام برداشتم کاملا بدون توجه به اين که او آن نشان گل سرخ را بر روى کلاهش ندارد. اندکى به او نزديک شدم. لبهايش با لبخند پر شورى از هم گشوده شد اما به آهستگى گفت «ممکن است اجازه بدهيد من عبور کنم؟» بى اختيار يک قدم به او نزديکتر شدم و در اين حال خانم هاليس را ديدم که تقريبا پشت سر آن دختر ايستاده بود. زنى حدود ٥٠ ساله که موهاى خاکسترى رنگش را در زير کلاهش جمع کرده بود. اندکى چاق بود. مچ پاى نسبتا کلفتش توى کفشهاى بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور شد و من احساس کردم که بر سر يک دوراهى قرار گرفتهام. از طرفى شوق تمنايى عجيب مرا به سمت دختر سبزپوش فرا مىخواند و از سويى علاقهاى عميق به زنى که روحش مرا به معنى واقعى کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوتم مىکرد. او آن جا ايستاده بود و با صورت رنگ پريده و چروکيدهاش که بسيار آرام وموقر به نظر مىرسيد و چشمانى خاکسترى و گرم که از مهربانى مىدرخشيد. ديگر به خود ترديد راه ندادم. کتاب جلد چرمى آبى رنگى در دست داشتم که در واقع نشان معرفى من به حساب مىآمد. از همان لحظه دانستم که ديگر عشقى در کار نخواهد بود. اما چيزى بدست آورده بودم که حتى ارزشش از عشق بيشتر بود. دوستى گرانبها که مىتوانستم هميشه به او افتخار کنم. به نشانه احترام وسلام خم شدم وکتاب را براى معرفى خود به سوى او دراز کردم. با اين وجود وقتى شروع به صحبت کردم از تلخى ناشى از تاثرى که در کلامم بود متحير شدم. من «جان بلا نکارد» هستم وشما هم بايد خانم «مى نل» باشيد. از ملاقات با شما بسيار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذيريد؟ چهره آن زن با تبسمى شکيبا از هم گشوده شد و به آرامى گفت «فرزندم من اصلا متوجه نمىشوم! ولى آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که اين گل سرخ را روى کلاهم بگذارم وگفت اگر شما مرا به شام دعوت کرديد بايد به شما بگويم که او در رستوران بزرگ آن طرف خيابان منتظر شماست. او گفت که «اين فقط يک امتحان است!»
شایدسابقه مطالعات به آ.دو بوده که گنجینه استرآباد را بررسی کرده است پس از آن ، ژاکدمورگان فرانسوی در سال 1275 خورشیدی گمانه زنی ای در "خرگوش تپه" نزدیک شهر گرگانانجام داد.هم زمان با کاوش ، از 45 مکان باستانی بازدید به عمل آورد و موقعیت مکانیمحل های باستانی را به طور تقریبی در نقشه ای ترسیم کرد. در تابستان 1345خورشیدی بررسی مکان های باستانی دشت گرگان توسط دانشجویان رشته باستان شناسیدانشگاه تهران با همکاری اداره کل باستان شناسی انجام شد.در این بررسی 22 مکانباستانی بازدید شد و همه آن مکان ها در فهرست آثار ملی ثبت گردید. هیات ژاپنی بهمنظور تهیه نقشه باستان شناسی دشت گرگان بررسی خود را در سال 1346 خورشیدی در قسمتهایی از محدوده شهرستان های ، کردکوی ، گرگان ، آق قلا و علی آباد کتول چهل و یکمحوطه باستانی را مورد بازدید قرار داد. آخرین پژوهش باستان شناسی در شهرستان گرگانمربوط به گمانه زنی نرگس تپه است که آثاری از بیش از تاریخ تا میانه اسلام در آنمشخص گردید.
مدرسه عمادیِّه گرگان:
یکی ازقدیمی ترین مدارسی که با همان سبک و معماری زیبا و قدیمی در گرگان باقی مانده مدرسهعمادیه است.سند مکتوبی اشاره به این مدرسه دارد.برابر مصالحه نامچه 1097 ه ق،قریهبهلول اباد و هفت باب دکان جنب مدرسه عمادیه و دو دانگ حمام در بند،از موقوفاتاختصاصی مدرسه عمادیه است.این مدرسه متعلق به دوره شاه سلیمان صفوی میباشد.ولی بهاستناد وقفنامه دیگر که متعلق به شخصی بنام اقا روح الله حسینی اسبرابادی است،بهسال 952ه یک خانه و اتاق سفال پوش و دو باغچه کوچک و بزرگ در محله پاسرو استراباد و 5 دانگ از قریه میر محله و 6دانگ قریه چوپلانی و 4 دانگ لسرکان را بر اولاد ذکوروقف کرد که پس از انها به طلبه علوم دینیه و علما و فضلا و صلحای شهر استرابادبدهند.
انچهاز این وقفنامه متعلق به دوران حکومت شاه تهماسب صفوی مستقاد میگردد،مدرسه عمادیهمتعلق به دوران قبل از عصر صفویان استو این گمانه زنی تاریخی که مدرسه را متعلق بهاواخر قرن 8 و اواسط قرن 9 ه ق میداند تقویت مینماید. معماری مدرسه عمادیه بسیارزیبا و حیاط ان حدود 1000 متر مربع و با سنگ های رودخانه ای مفروش گردیده است.درحاشیه و چهار ضلع ان حجرهای دانش پژوهان واقع گردیده است و بر سر در بزرگ ورودی اینمدرسه گل دسته بسیار قدیمی ان هنوز جلوهای شکوهمند به این نهاد اموزشی داده است.شیواموزش وتعلیم ان تا دوران قاجار سبک و شیوه معمول و رایج قرون گذشته ایرانبود.مدرسه،متولی و موقوفات فراوانی داشت که هزینه دانش پژوهان را تامینمیکرد.
مدرسه و مسجد کریم ایشان :
این بنا در شرق کلالهو در روستای کریم ایشان و در مسیر جاده کلاله به مراوه تپه واقع شده و از اثار دورهقاجار است.ساختمان اجری مسجد که عاری از هر گونه تزیین میباشد،با نقشه مربع-مستطیلبنا شده است.این مسجد شامل یک شبستان با سر در ورودی در سمت جنوبی میباشد که سقف انبوسیله چهار گنبد پوشش یافته است.مدرسه کریم ایشان نیز با اجر بنا شده که نمایخارجی سر در ورودی ان با کاشی تزیین گردیده است.در قسمت فوقانی سر در،اتاق کوچکیاست که بوسیله پنجره هایی از جهات شرقی و غربی به محوطه مسجد و مسجد چشم اندازدارد.نمای خارجی و اضلاع طرفین سردر را اتاق نماهای اجری میپوشاند .درب ورودی مدرسهکه فاقد ظرافت هنری است حاوی یک بیت شعر است که ماده تاریخ ساخت این مسجد را روشنمیکند. ((مدرسه ایشان سید قلیچ عزیزان-تاریخ این بگویم باشد وطن غریبان)) 1328ه. ق.
با توجه به ماده تاریخ مذکور این دردرب اصلی مدرسه نبوده و قطعات ان بعد ها ساخته شده است. حیات مدرسه چهار ضلعیاست که در یکی از اضلاع ان حجره هایی ساخته شده است.در زوایای اضلاع خارجیمدرسه،برجهایی اجری نیم دایره با اثار مناره های اجری به چشم میخورد.بطور کلیساختمان مسجد و مدرسه کریم ایشان،در پیشتر،از استحکام قابل توجهی برخوردار بوده ولیبر اثر مرور زمان و به ویژه زلزله سال 1348 خورشیدی صدمه فراوان دیدهاست.
مسجد جامع گرگان:
مسجد جامع در جنببازار اصلی شهر (نعل بندان)واقع شده است.بنای انرا صاحب گرگان نامه از قول نویسندهمرات البلدان804ه ذکر میکند و بانی انرا از قول سال خوردگان استرابادی از اهل تسننو از ترکمن های طایفه ایمر معرفی کرده اند. از این مسجد که در عصر درخشان معماریایران ،یعنی دوره سلجوقیان احداث شده،فقط مناره اجری ان که دارا ی کتیبه ای به خطکوفی است باقی ماند.منبر چوبی مسجد هشت پله داردکه در ان منبت کاری شده و با قابشیشه ای پوشانده شده است.این منبر دارای دو کتیبه میباشد که تاریخ های 1157و1018 هبر ان نوشته شده است.طبق کتیبه ای که تاریخ 15 شعبان 1018ه دارد،ساختمان مسجد دردوره سلطنت معین الدّین ابوالقاسم بابر بهادر بوسیله بابا حسین نامی شروع و در عهدشاه عباس توسط قطب الدین احمدابن ملاعلی استرابادی به اتمام رسیده است. ازکتیبه دیگر که به تاریخ 1157ه است دانسته میشود که در زمان نادر شاه و به دستورحاکم استراباد (محمد حسین خان قاجار)به سرپرستی حاجی قربان اقا مرمت شده است.مسجدجامع دارای صحن بزرگ با ایوانی بلند است.محراب شبستان اصلی که گنبد بلندی نیز دربالای ان دیده میشود بر خلاف سنت شیعه رو به سوی شرق است که خود گواه بر این بودهکه مسجد ابتدا برای اهل سنت ساخته شده است.درب ورودی مسجد که از لحاظ منبت کاری بینظیر است در سال 1338 خورشیدی برای حفاظت بیشتر با شیشه قاب گرفته شده استکه اکنوندر انبار مسجد در میان انبوهی از وسایل قرار دارد.در چهارچوب درب کتیبه هایی به خطکوفی دیده میشود.مناره مسجد جامع کم ارتفاع بوده و این هم به سبب رطوبت هوای اینمنطقه است که مناره ها را در این نواحی کم ارتفاع میساختند.
از طریق دریچه کوچکی که در سمت چپراهروی ورودی مسجد دیده میشود میتوان با عبور از 45پله مارپیچ از داخل مناره به سطحمسطح مناره رسید.سطح بالای مناره اجر فرش است که حدود 9 متر مربع مساحت دارد.زیر اناجر فرش و بام ان سفال پوش است.این مسجد در دوره های تیموری،صفوی از جمله شاه عباساول و دوم و نیز دوره نادر شاه تعمیر شد.قسمتی از بنای مسجد در زلزله شدید 1303خورشیدی خراب و سپس تعمیر گردید.در سال های پیشتر که پایه یکی از شبستانهای
دردوازدهم فروردین سال 1334، در خطة ذوق پرور اصفهان، در شهر قمشه، فرزندی مبارک از مادرزاده شد که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.
ابراهیم، قبل از اینکه چشم به جهان هستی بگشاید، آنگاه که جنینی ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانوادهاش راهی سرزمین خون و شهادت -کربلای معلی- شد. او در کربلای حسینی، با تنفس مادر، بوی خون و شهادت را استشمام کرد و تربت مطهر حضرت اباعبداللهالحسین(ع) جان و روانش را عاشورایی کرد. آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفههایی بود که در آن سرزمین الهی در وجود او شکوفه کرد.
محمدابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت.
مادرش میگوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد میآورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سورههای قرآن را فراگرفته بود.
با رسیدن به سن هفت سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوقالعادهای برخوردار بود، به طوری که توجه همه را به خود جلب میکرد.
ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست میآورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود نیز کمک میکرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان میبخشید.
پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان میداد. گرچه وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقهمندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند، با این حال از آنچه برایش مقدور بود، دریغ نمیورزید. خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست میآورد، توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند.
در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. خانوادهاش آرزو داشتند نامش را در لیست پذیرفتهشدگان دانشگاه ببینند ولی چنین نبود. وقت اعلام نتایج، اسم ابراهیم در صدر اسامی ذخیرهها قرار داشت. پس از پایان مهلت ثبت نام و انصراف برخی از دانشجویان، انتظار میرفت که اینبار ابراهیم به دانشگاه راه یابد ولی در کمال تعجب دیده شد که اسامی تنی چند از ذخیرهها که رتبه آنها پایینتر از وی بود، اعلام گردید ولی از نام او نشانی نیست.
پس از آن، ابراهیم تلاش بسیاری کرد؛ اعتراض کتبی نوشت و جر و بحث زیادی کرد ولی به دلیل نفوذ صاحب منصبان آن زمان در آموزش عالی راه به جایی نبرد و حق او ضایع شد.
عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در ارادة او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شد.
دو سال بعد، با اتمام تحصیل، به خدمت سربازی رفت؛ اگر چه راضی نبود زیر پرچم رژیمی که مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهای خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخترین دوران جوانی او همان دوران سربازی بود. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتابهایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به حساب میآمد، دست یابد. مطالعه آن کتابها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم میشد، تاثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشهاش کمک شایانی کرد.
در سال 1356، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمی را برگزید. او در روستاهای محروم و طاغوتزده مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم، در روزگار معلمی، با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شد و در اثر همنشینی با علمای اسلامی مبارز، با شخصیت ژرف حضرت امام خمینی(ره) آشنایی بیشتری پیدا کرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کرد.
هر روز آتش عشق به امام(ره) در کانون جانش شعلهور میشد. او سعی وافری داشت تا عشق و علاقه به امام(ره) را در محیط درس گسترش دهد و جان دانشآموزان را که ضمیرشان به صافی آب و آیینه بود، از عشق «روحالله» لبریز سازد.
او در خصوص امام(ره) و احکام مترقی اسلام همواره به بحث مینشست و دانشآموزان را به مطالعة کتابهای سودمند و روشنگر ترغیب مینمود. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شد لکن روح سرکش و بیباک او به همة آن اخطارها بیتوجه و بیاعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشویش پی میگرفت و از تربیت شاگردان لحظهای غفلت نورزید.
با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیههای رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود.
وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پروندة سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش فعال وی در صحنة تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم میخورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده میشد. تیمسار «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند.
ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیتها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی، در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیتهای خود را بعدی تازه بخشید.
به دنبال غائله کردستان، به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آنجا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان، به همراه حاج احمد متوسلیان، به مکه مشرف شد.
با شهادت «ناصر کاظمی» به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند.
با شروع عملیات رمضان، در تاریخ 23/4/61 در منطقه شرق
بصره، فرماندهی تیپ 27 محمدرسولالله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد.
در عملیات مسلمبنعقیل(ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر 27 حضرت رسول(ص)، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا بود، به عهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی او در عملیات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات کانی مانگا هرگز از خاطرهها محو نمیشود.
اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیویاش، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد.
سرانجام، فاتح خیبر -سردار بزرگ اسلام حاج محمدابراهیم همت- در تاریخ 17 اسفندماه سال 1362 در جزیره مجنون به دیدار معبود خویش شتافت و به جمع دوستان شهیدش ملحق شد. روحش شاد و یاد جاودانهاش گرامی باد.
همانطور که میدانید در گوشیهای تلفن همراه قابلیتی به نام Divert یا انتقال مکالمه وجود دارد. بدین صورت که هنگامی که خط خود را بر روی شمارهای دایورت میکنید، از این پس هر تماسی با شما گرفته شود به طور اتوماتیک به شماره مورد نظر تعیین شده منتقل میگردد. در نتیجه هیچ کس نمیتواند به طور مستقیم با خط شما تماس بگیرد و گوشی شما هیچگاه زنگ نخواهد خورد. بسیاری افراد از این کار جهت اینکه به هیچ تلفنی پاسخ ندهند و به اصطلاح اطرافیان را بپیچانند استفاده میکنند. اما از آنجا که دست بالای دست بسیار است قصد داریم ترفندی جالب را به شما معرفی کنیم که با استفاده از آن میتوانید به طور مستقیم با خطی که دایورت شده است تماس بگیرید! قطعاً فردی که خط خود را دایورت کرده است شگفتزده میشود که چطور شما توانستهاید با او تماس بگیرید، بدون اینکه تماستان دایورت شود! این ترفند بر روی کلیه گوشیهایی که قابلیت دایورت را دارا هستند قابل انجام است.
نحوه کار بسیار ساده است.
شما بایستی شماره خودتان را بر روی شمارهای که قصد دارید با آن تماس بگیرید دایورت کنید، سپس از خط خودتان با خط خودتان تماس بگیرید!
(ترفندستان)
به همین سادگی و همین پیچیدگی که گفته شد!
جهت فهم بیشتر مثالی میزنیم:
فرض کنید شماره شما 09120000000 است. شماره فردی هم که قصد دارید با او تماس بگیرید (که خطش را دایورت کرده است) 09350000000 است.
در گوشی به بخش مربوط به تنظیمات Divert (در بعضی گوشیها Call Forwarding) بروید.
خط خود را بر روی شماره 09350000000 که شماره فرد مورد نظر است دایورت کنید.
اکنون توسط همین گوشی و همین خط خودتان که اکنون دایورتش کردهاید با شماره 09120000000 که شماره خودتان است تماس بگیرید.
با این کار خط طرف مقابل زنگ میخورد و شما بوق آزاد میشنوید که به منزله برقرای تماس مستقیم با فرد مورد نظر است؛ به این ترتیب از دایورتی که صورت گرفته عبور کرده اید.
این ترفند بر روی کلیه خطوط تلفن همراه اعم از همراه اول، ایرانسل و تالیا تست شده و قابل انجام است.
در پایان دقت کنید پس از برقراری تماس، خط خود را از حالت دایورت خارج کنید.
به نام خدا
زندگی شاید آن لبخندی ست،
که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست،
میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم
دوست من خوش اومدی.
اینم بگم ما فقط گرد اورنده مطالب هستیم